نگاهی
نامم را پدرم انتخاب کرد،
نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد. …
فرض کن
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو
من کجا حق دارم
مشقهایم را
بر روی کاغذ باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
آه
با صدایش گنجشك
تیله ای می سازد
شیشه ای ، رنگارنگ
تیله قل می خورد و می آید
مثل گردوی درشتی سر راهش
دل من !
تازه ترینم
چقدر قفس می سازید
روحم تازه،
پرواز را یاد گرفته است…
اندوه
از کوچه پس کوچه های این حوالی می گذرم
و با خود فکر می کنم
چند دل شکسته
در پشت این پنجره ها
دفن شده است؟
تو خالی از آهنگ
من خالی از شعر
خانه خالی از ساز
دیگر چه داریم برای…
با هم…
بودن
!
نه می توانم بزرگش کنم،
نه تحمل صدای زاری اش را دارم.
کدام کوچه؛
بر درگاه کدام خانه بگذارم
اندوه کوچکم را؟
دلم تنگت شده
ای کاش من خدا بودم تو بنده
تو گناه می کردی من صبر
تو می رفتی من منتظر
تو در هم فرو می ریختی من پا به پا …….