Baran2008’s Blog


Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 31, 2008

برو…
ولی نظر مکن دگر به دیده ی ترم!
نه…
اینچنین نرو…
بمان …
چگونه از تو بگذرم؟؟؟

نگاهی

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 31, 2008

نامم را پدرم انتخاب کرد،
نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد. …

فرض کن

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 31, 2008

صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو
من کجا حق دارم
مشقهایم را
بر روی کاغذ باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 29, 2008

معذرت می خواهم …
كلبه ی دلم كمی دلگیر است

آه

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 29, 2008

با صدایش گنجشك
تیله ای می سازد
شیشه ای ، رنگارنگ

تیله قل می خورد و می آید
مثل گردوی درشتی سر راهش
دل من !

تازه ترینم

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 29, 2008

چقدر قفس می سازید

روحم تازه،

پرواز را یاد گرفته است…

اندوه

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 29, 2008

از کوچه پس کوچه های این حوالی می گذرم
و با خود فکر می کنم
چند دل شکسته
در پشت این پنجره ها
دفن شده است؟
تو خالی از آهنگ

من خالی از شعر

خانه خالی از ساز

دیگر چه داریم برای…

با هم…

بودن

!

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 29, 2008

نه می توانم بزرگش کنم،
نه تحمل صدای زاری اش را دارم.
کدام کوچه؛
بر درگاه کدام خانه بگذارم
اندوه کوچکم را؟

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 27, 2008

چاره ای کن،

تو راکم داشتن کم نیست

دلم تنگت شده

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در دسامبر 27, 2008

ای کاش من خدا بودم تو بنده
تو گناه می کردی من صبر
تو می رفتی من منتظر
تو در هم فرو می ریختی من پا به پا …….

صفحهٔ بعد »