Baran2008’s Blog


Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 30, 2010

من با جنس مخالف مخالفم

اندر احوال دیگر بلاگمان

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 29, 2010

رفتیم دور از چشمان دادو جان و پسری علی و …یک بلاگ ساختیم فقط درمورد وزنمان توش بنویسیم که دیگه کسی به مون گیر نده با اولین پستها یکی اومد گفت چرا شما اصرار دارید هم وزن یک کیسه سیمان 50 کیلویی باشی؟
جای دوستان بی دنگ پر شد

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 28, 2010

روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟”
ملانصرالدین جواب داد: “اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند.

من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم.”

*

ii ii

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 28, 2010

ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود.

همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر.

ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟

آن مرد گفت : نه …

ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!

*

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 28, 2010

باید تغییر داد این زندگی را به شرط مردن

پراکنده

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 27, 2010

کار نمیرم چون تمام این روزها رو مرخصی گرفتم
دوست دارم چون
مهمونها نیومندن ولی زنگ زدن که می خوان بیان
فکرم از ننوشتن فوت شده
متاب روی ماه خدا را ببوس رادیشب تا نصفه شب یهو خوندم

هیچ برناه ای بجزخوردن خوابیدن و کیف کردن ندارم
موهامو قهوه ای کردم وپایینشو تیره تر مگین بهم میاد نیدونم
دلم پیاده روی و استخر و ورزش می خواهد

مسافرت 89

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 27, 2010

بله رفتیم سال تحویل پیش رفیق جینگمون امام رضا که با هم دعوامون شد …یه خورده این سفر خوب نبود
ما پلنگی شدیم و جنگولک بودیم

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 27, 2010

سلام سلام
سلام رفیقا
سلام بلاگی کوچمولوی من
سلام دنیای کوچک ساده باورکردنی دوست داشتنی من
سلام سال نو
سلام بهار
همگی سلام
همگی سلام
دختری اومد ….

امسال نوعی دیگر

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 12, 2010

دوباره یکی دیگه برای فکر
یکبار دیگه تمرکزو استرس
در نوع دیگر
وای چقدر سخته
6 عید امسال
لابد خیلی امسال متفاوت هست
ابتدا که حرم رفتن
6 عید مهمون خاص داشتن
و خدا

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در مارس 9, 2010

آنقدر به دیوار نم کشیده نگاهم به انتظار تکیه دادم تا علفهای هرز تردید جانم را درید

صفحهٔ بعد »