Baran2008’s Blog


نامت چه بود

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 28, 2009

نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاك
اینك محل سكونت؟ زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است
قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟ اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ،نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟ نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟ در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟ خدا
نام وكیل ؟ آن هم خدا
جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟ همین!!!!
حكمت؟ تبعید در زمین
همدست در گناه؟ حوای آشنا
ترسیده ای؟ كمی
ز چه؟ كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟ بلی
كه؟ گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه؟، ولی … ولی چه ؟ حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
برای كه؟ تنها خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه ؟ دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟ بلی
چه كسی ؟ تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟ می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

انتخاب شده

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 22, 2009

چند وقته که نیستم
عزیز خوبم
هستی؟

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 16, 2009

دنیاپر از صدا ست……..
فقط یک صداهستی می بخشد
.
.
.
و آن صدای تو ست ای عشق بی صدایم

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 15, 2009

ازداشتن ها تنها باورم نداشتن است

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 15, 2009

خوب من
…من
…………من میخواهم چیزی رو بگم
یعنی حرفی بین نای و ذهن من در گیر مانده
بین این تردید آدم کش
بین این حصار و این دیار….
من….
…………..من چیزی
………………………….

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 15, 2009

این اوقات فراغت هم چیزه جالبیه ها….
الان من غرق در آن هستم ا لبته فرقی بین امروز ودیروز نیست
……………..هست؟

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 5, 2009

از یک گوشه ی اتاق،
به گوشه ای دیگر سفر می کند.
تمام فاصله اش با من
همیشه همین قدر است؛
تنهایی…

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 5, 2009

مرا آیا امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
…آری نیست

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 5, 2009

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب…….

سیب سرخی بودم…

Posted in Uncategorized توسط baran2008 در فوریه 5, 2009

منشین با من با منشین…
تو چه دانی که چه بی پا و سرم…
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …چه جنونی چه نیازی چه غمیست…
گرگ هاری شده ام…